ادامه داخل کامنتا

#داستان_زندگی شایان مژگان
#قسمت_دوازدهم


نمی دونم چرا یک دفعه استرس شدید سراغم اومد.قلبم به تپش افتاد و نفسم تنگ شد.
آب دهنم را قورت دادم.باید همه چیز را میفهمیدم و با فکر و کمک شایان مشکل را حل میکردیم .آرام و آهسته پایین رفتم، با دیدن زن عمو سلام کردم. زن عمو در حالی که با دیدن من چهره اش بر افروخته شد با تندی جواب سلامم را داد.
نمی دونستم دلیل این حرکات زن عمو چی بود.مامان سینی چایی اورد و جلوی زن عمو تعارف کرد.زن عمو لبخند تلخی زد وگفت:
-نمیخواهم زهرا جان،اومدم یه دقیقه باهاتون صحبت کنم.
مامان سینی چایی را روی میز جلوی زن عمو مریم گذاشت و رو به رویش نشست.نگاهی به زن عمو کردم،نگاهش پر از رازهای ناگفته بود. زن عمو لب گشود وگفت:
-دلیل آمدن من اون هم امروز این وقت واین ساعت نه دیدن شماست ونه بیکاری.
مامان با شنیدن این جمله از زن عمو ناراحت شد،اومد چیزی بگه که زن عمو ادامه داد:
- راستش بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب چون از مقدمه چینی بدم میاد.من کاملا مخالف پیشنهاد دیشب شایان هستم.
مامان با شنیدن این حرف زن عمو اخمی کرد وبعد نگاهه تلخی به من کرد.میدونستم منو مقصر میدونه.نگاهم رااز نگاه مادر دزدیدم و آرام سرم را پایین چرخاندم. راستش منتظر این رفتار از مریم خانوم داشتم. چون اون رفت وآمد با خانوادمون را زیاد نمی پسندید و در کل خودش را زن با کلاس وبافرهنگ میدونست که خودش را در شان ما نمی دید. از حرف زن عمو خیلی ناراحت بودم .احساس می کردم زن عمو از قصد آمده بود تا منو تحقیر کنه.
زن عمو سکوت را شکست وگفت:
-مژگان جان... تو دست از سر پسرم بردار. تو به پسرم کاری نداشته باش. تو بهش جواب منفی بده. تو نزار که اون بیشتر از این وابسته ات بشه.
از تعجب دهانم باز مانده بود. مامان این بار با خشم نگاهی به زن عمو کرد و بعد با اخم وعصبانیت گفت:
-دستتون درد نکنه مریم خانوم. مثل اینکه زمونه بر عکس شده.اصلا کی گفت ما قصد داریم دخترمون را به شایان بدیم؟ اول بزارید جواب مثبت از ما بشنوید . بعد قشون کشی کنید و بیاید اینجا...
زن عمو گفت:- من همینو میخواهم از دهن شماها بشنوم.آب پاکی را روی دست شایان بریزید . با تو هم هستم مژگان. گوش کن ببین چی میگم، من خواهر زادم سارا را برای شایان نشون کردم. اون هم تحصیل کرده است. هم مقیم انگلیسه. شعور وتربیتش بیسته.خانواده دار. وضع مالیشون عالی. با اصل ونصب. زیبا وخانوم. الان هم داره دانشگاه پزشکی میخونه. دوست ندارم دیگه صحبتی از ازداجتون بشه. خودت به شایان بگو. شایان پسره لجباز وسرکشی شده. دیشب کلی با من بحث کرد که حتما فقط وفقط تو را میخواد. در صورتی که اگه سارا را ببینه صد درصد عاشقش میشه. اون دختره استثنایی. از همه لحاظ عالیه...
دیدگاه ها (۲)

#اشپزی میناتوریکپی با اجازه

ادامه داستان داخل کامنتا

پآرت16. دلبرک شیرین آستآد

پارت ۸ فیک دور اما آشنا

Blackpinkfictions ۲۴ پارت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط